نقد و بررسی فیلم “شبکه” – Network

«شبکه» (The Network) فیلمی که از شما میخواهد خودتان باشید.
فیلم شبکه (The Network) به کارگردانی سیدنی لومت محصول سال ۱۹۷۶ و فیلمی کمدی درام است. این فیلم نامزد ۱۰ جایزه اسکار در بخشهای مختلف بود. از جمله جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن که تنها در ۵ دقیقه و دو ثانیه در فیلم حضور داشت که تا سال ۲۰۱۴ کوتاهترین نقش برنده اسکار بوده است.
داستان فیلم حکایت از تشکیلات یک شبکه تلویزیونی است. موضوع فیلم بیشتر به تاثیرات تلویزیون در زندگی افراد و نقد نظام سیاست مداری آمریکا پرداخته است.

«رسانه ها فضای مجازی و فرهنگ را می سازند،فرهنگ با هنر متفاوت است فرهنگ تلویزیون است؛چیزی که از بالا به ما القا می شود ولی هنر چیزی است که خارج از این فرهنگ تولید می شود پس فرهنگ قاعده است ولی هنر استثناست.»
خلاصه فیلم:
داستان اوج گرفتن یک مجری ساده تلویزیون است که درادامه به صورت نمادین به یک پیامبرگونه دیوانه تبدیل نمی شود و رتبه و مخاطبان برنامه بالا می رود و در پایان افول و ترور این مجری در صحنه تلویزیون اتفاق می افتد.این مجری در استانه بازنشتگی دچار یک فروپاشی عصبی و روانی می شود و به جای فرستادن او به روان پزشک مسئولین تلویزیون تصمیم می گیرند که او را جلو دوربین ببرند تا با توجه به اینکه مخاطبان هم علاقه شدیدی به برنامه این مجری دیوانه”پیامبر خشمگین” نشان می دهند تا رتبه تلویزیون خود را بالا بکشند.
تلویزیون اعتیاد است.
فرزاد موتمن:شبکه یک فیلم خوب است هم بد یعنی من همیشه یک حس دوگانه به این فیلم دارم.اگر برگردیم به دهه ۷۰ و در آن بافت به آن نگاه کنیم شبکه فیلم مهمی است برای اینکه سال ۷۶ که این فیلم تولید می شود درواقع یک سال و نیم از جنگ ویتنام گذشته و آمریکا که در این جنگ شکست خورد فشار روحی و روانی زیادی در میان مردم جامعه آمریکا هست و به همین دلیل یک گرایشی به وجود آمده بود برای فراموش کردن این جنگ و تمام شبکه های تلویزیونی و ابزار سرگرمی تمام تلاششان بر این بود که همه چیز را به نحوی سرخوش کند ناگهان موسی راک که یک موسقی تهاجمی ،پرخاشگر و تاحدودی می توانیم بگوییم اجتماعی بود؛یادمان باشد که بیتل ها فقط ۱۳ ترانه به اسم انقلاب داشتند یا همان ترانه معروف جان لنون به اسم ایمجین به گونه ای سوسیالیست تخیلی بود ناگهان این موسقی محو می شود و به جایش دیسکو می آید که فقط یک ریتم سطحی داشتد چون دیگر قرار نبود کسی موسیقی گوش کند فقط می خواستند با آن بجنبند به همین دلیل دیسکو ها رشد کردند و زندگی شبانه در آمریکا بسیار گسترده شد و تلویزیون کاملا سرگرمی سازی می کرد و سینمای هالیود هم رکودی که از اوایل دهه ۶۰ دچار آن شده بود به خاطر ورشکستگی برخی از شرکت های سینمایی و کم شدن رانت های بانکی و هم به خاطر رشد نوعی سینمای آلترناتیو که اساسا در اروپا به وجود آمده بود مشخصا سینمای موج نو فرانسه و تا حدودی سینمای نو در اروپای شرقی لهستان ،چکوسلاواکی و مجارستان که آن را به نام سینمای غیر تداومی می شناسیم در این سال ها یعنی بین ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۵ آن دسته از فیلم های هالیوودی که قابل دیدن بودند با نگاهی به سینمای اروپا ساخته شده بودند.
یادم هست چیزی که باعث شد برای اولین بار این فیلم را ببینم تیتر روی پوستر این فیلم بود«تلویزیون هرگز اینچنین نبوده است.»و من خیلی دوست داشتم ببینم اینجا تلویزیون چگونه است.حالا برگردیم به پاسخ این که چرا این فیلم خوب است؟به دلیل اینکه بعد از ۴۰ سال از ساخت این فیلم هنوز کهنه نشده است به نظر برای همین امروز است و جدا از این بسیار دکوپاژ فوق العاده ای دارد یعنی هیچ پلان اضافه یا کمی ندارد تمام پلان ها حاوی اطلاعات است؛شخصیت ها را معرفی می کنند و موقعیت را جلو می برند و از این نظر فیلم خیلی خوب مهندسی شده است این چیزی است که لومت در فیلم “بعداز ظهر سگی “به آن نرسیده است ما اکنون که این فیلم را می بینیم کهنه است چون دکوپاژ متقاعد کننده ای ندارد اما در” شبکه “کوپاژ درخشان است و این باعث شده که ریتم فیلم ببینده را با خودش ببرد.
در جایی از فیلم می بینیم رئیس آن مجری تلویزیون به او می گوید«ما در دنیایی اکنون زندگی می کنیم که دیر در آن ایدئولوژی ها وجود ندارد،کشورها وجود ندارد،ملیت ها وجود ندارد؛ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن فقط پوند و دلار و همچنین کمپانی ها و جود دارد،اتفاقا در ۳۰ سال بعد با رشد شبکه های ماهواره ای و فضای مجازی و تلویزیون پیش بینی ای که رئیس شبکه می کند اکنون ملموس تر است به این دلایل است که فیلم هنوز کهنه نیست چون در دنیای کنونی ما بیشتر از دهه ۷۰ مشاهده می کنیم که چگونه از طریق تلویزیون ما را شکل می دهند و ما را معتاد می کند،به نظر من تلویزیون اعتیاد است؛البته من آدم ضد تلویزیونی هستم و از سال ۱۳۶۰ تا به امروز تلویزیون و ماهواره نگاه نکرده ام من همه این ها را مخدر می دانم و از این خوشحالم که سالم زندگی می کنم از این نظر با این فیلم خیلی احساس راحتی میکنم و حرف اش را خوب درک می کنم.
رسانه ها فضای مجازی و فرهنگ را می سازند،فرهنگ با هنر متفاوت است فرهنگ تلویزیون است؛چیزی که از بالا به ما القا می شود ولی هنر چیزی است که خارج از این فرهنگ تولید می شود پس فرهنگ قاعده است ولی هنر استثناست.
اما چرا این فیلم خوب نیست؟برخلاف چیزی که منتقدین نوشته اند ضعف اساسی فیلم در فیلم است.این فیلم یک سویه بسیار دوست داشتی،رئال و به شدت تکان دهنده دارد که این خط روایی قصه است اما از سوی دیگر داستان فرعی دومی ای دارد که مربوط به حضور گرایش های چپی در تلویزیون است این جایی است که بیشترین لطمه را به فیلم زده است برای اینکه با کمترین تحقیق درباره آنها ارائه شده است و تصویری که مثلا از انجرا دیویس رهبر وفت حزب کمونیست آمریکا داده می شود کاملا فانتزی است ازآن بدتر تصویری است که از احمد خان به دست می دهد که بسیار غیر واقعی هستند.حالا چرا غیر واقعی اند؟به این دلیل ساده که احزاب چپی در امریکا هیچ جایی برای ابراز عقایدشان نداشتند،تنها چیزی که من در آن چندسالی که در آنجا زندگی کردم برنامه تام اسنایدر شو بود که یک برنامه گفتگوی دونفره تلویزیونی بود که لیبرال ترین برنامه تلویزیونی محسوب می شد و این یک بار از کاندیدای حزب کارگری آمریکا به نام پدرو کمل مصاحبه کرد این تنها موردی بود که من دیدم پس امکان نداشت در آن سال ها در یک شبکه تلویزیونی برنامه ای به احزاب چپی اختصاص دهند.در کل داستان اصلی یعنی همان مجری”هاوارد بیل”هرچند داستان مهمی است ولی کمی لاغر است و آنقدر چاف نیست که بتواند ا آن قصه را ببندد،قصه اصلا در دو سوم پایانی فیلم در بد مسیری می افتد که در انتهای آن که صحنه پایانی فیلم است که به نظر من افتضاح است؛اعضای مدیریت یک شبکه تصمیم می گیرند که در یک برنامه زنده مجری را به قتل برسانند،این کاملا غیر واقعی و فانتزی است چون هیچوقت اتفاق نیفتاده است.چرا یک فیلمی که آنقدر می توانست فوق العاده باشد در پایان اینگونه شعاری ،فانتزی و غیر قابل باور می شود پس احساس من به این فیلم کاملا دوگانه است.
شبکه یک ادعانامه است علیه رسانه ها
چیزی که در فیلم شبکه اهمیت دارد زمان تولید و پس زمینه تاریخی آن است.سال ۱۹۷۶ میلادی مصادف با ۱۳۵۴ شمسی سال های خاصی است به طور کلی دهه ۷۰ میلادی دهه ای است که در پس دهه ۶۰ می آید ؛دهه ای که به دهه با شکوه معروف است در این سال ها اتفاقای زیادی در زمینه موسقی و فیلم و در هنر افتاد و فیلم شبکه محصول اینچنین تاریخ و جامعه ای است زمانی که اکثر کشور های دنیا شور انقلابی دارند. در ایران هم فیلم هایی مثل قیصر و رضا موتوری و تنگسیر ساخته می شود.در آمریکا هم فیلم هایی مثل دیوانه از قفس پرید ،بعداز ظهر سگی و…ساخته می شود در زمانی که نتایجی که مدرنیته بر سر انسان و جامعه آورده بود برملا شده بود و انسان ها دیگر می خواهند درباره آن حرف بزنند.ما مفاهیم مشترکی در تمام این فیلم ها می بینیم.
یک جای این فیلم زنی را می بینیم که می خواهد عاشق شود اما می گوید نمی داند چکار کند این یعنی سیستم انسان هایی را تربیت می کند که خیلی از آنها اصلا متوجه نیستند رسانه ها در این خصوص بیشتر بعد از تئوری پردازی های مکتب انتقادی مجرم اصلی شناخته شدند یعنی پدیده ای که کاملا جامعه را با القای ایدئولوژِی اغوا می کند و کادرهای بسته و نوع نورپردازی دقیقا نشانه همین محدودیت و بسته بودن فضا است رسانه ها برای جامعه فضایی را خلق می کنند که در آن احساس واقعی بودن می کنند،عشق چیز فراموش شده ای است،در جایی از فیلم می بینیم که یکی از شخصیت ها به زن معشوقه اش می گوید تو اصلا خود تلویون هستی و هیچ احساسی نداری و در پایان فیلم خیلی آرام و با طمانینه همنطور که تراز مالی تلویزیون شان را قرائت ی کنند درباره کشتن آن مجری هم نقشه می ریزند بنابراین باید بگویم بسیاری از این نوع فیلم ها در مقابل این سیستم ایستادند ما در بعدازظهر سگی و سرپیکو هم این را میبینیم البته در این دو فیلم نقش رسانه کمتر مشهود است.
بنابراین فیلم شبکه را باید با توجه به این بافت و زمینه تاریخی و اجتماعی نگاه کرد یعنی شبکه با تمام معانی مربوط به موضوع شبکه ساخته شده است در تاریخی که اومانیسم تحریف شده؛اومانیسم هدف اش آزادی انسان ها بود نه ربات کردن آنها ،که تمام آدم ها به گونه ای دست و پا بسته در آن گرفتار هستند یعنی در آن سال ها خیلی زود به این نتیجه رسیده اند که مسخ شدگی انسان در رسانه ها به خصوص سوق دادن انسان ها به طرف هنرهای نازل و تلویزیون که به خاطر مخاطبان عامی که دارد سردمدار آن است خیلی از کارگردان ها را تحریک کرد که در رابطه با این رسانه فیلم بسازند.
باید گفت شبکه یک ادعانامه است علیه رسانه ها و با نشانه ها و زبان سینمایی خیلی سعی کرده که این تکنولوژی را برملا نماید.اینکه مجری کم کم توهم می گیرد که خدا را دیده و پیامبری شده است و رسانه ها هم به خاطر مخاطب به آن دامن می زنند خاص بعضی جوامع توتالیتر است که اینچنین شخصیتی را پرورش دهند بعد او را هدایت نمایید و در آخر سرش را زیر آب کنند و این فیلم اینها را کاملا رو می کند.
نظامی که نرمال سازی می کند اشکال دارد
دکتر میری:یک مطلبی اریک فروم در یک از کتاب هایش درباره مفهموم “نرمال کردن”دارد که اصلا نرمال یعنی چی؟در بستر نظام سرمایه داری و مدرنیته که در مسائل سرمایه داری ذوب شده است،آنجا فروم بررسی می کند که در نظام سرمایه داری خود این مفهوم نرمال است که نیاز دارد روی آن مطالعه شود و اتفاقا کسانی که نرمال محسوب می شوند و نظامی که نرمال سازی می کند اشکال دارد.در این فیلم صحنه هایی هست که کاراکتر اصلی چاچوب ها و فرمت هایی که به نظر نرمال هستند را زیر سوال می برد و آن کسانی که رسانه ای شدند و ذهنیت های آنها با معیار های مجازی قالب گرفته است آنها را زیر سوال می برد.
این فیلم یک نوع گرفتاری را نشان می دهد که در این عصر حاضر به زندگی ها رسوخ کرده است و آن مسئله پوچی است یعنی اینکه انسان امروز در خلوت خودش نمی تواند زندگی کند و چیزی به نام تنهایی برای انسان امروز وجود ندارد و دیگر این توانایی ها را در خودش نمی تواند تولید کند به همین منظور باید یک ابزاری وجود داشته باشد که از طریق آن زمان های خود را بکشد و تلویزیون مناسب ترین ابزار این زمان کشی است.
نکته دیگر این است که فیلم درباره مسئله ای حرف می زند که امروز برجسته تر است چون ۴۰ سال پیش درباره رابطه جامعه و رسانه سخن گفته می شد ولی امروز در وضعیتی قرار گرفته ایم که جامعه رسانه ای شده و تمام زوایای زندگی ما را گرفته است و در اینجا فیلم یک حالت پیشگویانه دارد.
و نکته بعدی که درباره این فیلم می توان گفت مسئله رسالت انسان است، انسان به دنبال یک رسالتی است در جهانی که تمام رسالت ها ،ایدئولوژی ها و روایت ها به پایان رسیده است ولی اینکه این ایدئولوژی چیست این ها پرسش هایی است که این فیلم مطرح می کند.
اعتماد به نفس داشته باش و ارزش زمان را بدان
زمان برای همه یکسان میگذرد اما همه یکجور از زمانشان استفاده نمیکنند، و این حقیقت ساده تفاوت بزرگی را در زندگی افراد ایجاد میکند.
افرادی که وقت خود را صرف انجام کارهای سودآورتر میکنند، درآمد بیشتری کسب میکنند. افرادی که وقت خود را صرف سرمایه گذاری در دیگران می کنند، روابط بهتری برقرار میکنند. افرادی که وقت خود را صرف ایجاد یک حرفه انعطاف پذیر میکنند از آزادی بیشتری برخوردار میشوند. افرادی که وقت خود را صرف کار در پروژه های با تأثیر بالا میکنند، بیشتر به جامعه کمک میکنند. این که آیا شما ثروت بیشتری، دوستی بیشتر، آزادی بیشتر یا تأثیر بیشتر میخواهید، این امر به نحوه خرج کردن و ارزش گذاری کردن وقت شما مربوط میشود.

شاید بگویید همه اینها خواسته قلبی من است، اما شما نمیتوانید همه چیز را به طور یکجا داشته باشید، بنابراین باید درک کنید که چگونگی تجارتهایی را که هر روز با آنها روبرو هستید، مدیریت کنید.
معمولا همه ما تحت تاثیر تلویزیون، تلفن همراه، شبکههای اجتماعی و گروههای دوستان هستیم و کمتر میتوانیم خودمان باشیم. اما برای داشتن احساس رضایت در زندگی باید بیاموزیم عزت نفس داشته باشیم و خودمان باشیم. وقتمان را صرف هر چیزی نکنیم، وقتی که میرود و بازگشتی در کارش نیست. زمان و وقتی که خریدنی یا قرض گرفتنی نیست. زمان طلا نیست، ارزش زمان بسیار بالاتر از طلاست، بدانید آن را صرف چه میکنید.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.